سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه جامه دانش بپوشد، عیبش از مردم نهان ماند . [امام علی علیه السلام]

نماز ظهر عاشورا

نامش غلامرضا بود، غلامرضا نریمان ، اهل شهرستان بیجار و از بچه های مسجد جامع چون شغلش عکاسی بود همه به نام غلام عکاس می شناختنش، تازه از جبهه برگشته بود اما تا شنید گروهی از دوستانش عازم جبهه هستند نتوانست طاقت بیاره ، یکی دو ساعت بیشتر به وقت اعزام نمانده بود ، گفت من هم می آم فقط باید برم از خانواده ام خداحافظی کنم و بر گردم. به هر شکلی بود کارهایش رو مرتب کرد و این دفعه هم عازم شد . این بار جبهه غرب ، تو سنگرها همدیگر رو دیدیم، یه بار دیدمش یه کم نگران بود ، گفتم: دوست عزیز سرحال نیستی ؟ گفت: دلم برای دختر کوچکم تنگ شده ...با گروهی که عازم مریوان بودن رفت مریوان و برگشت ، دیدم حسابی شادابه گفتم : چی شده حاج غلام ، سرحال شدی ؟ گفت: دیگه هر چند وقت هم تو جبهه بمونم مهم نیست ، رفتم تلفنی با دخترم صحبت کردم و دلم آرام گرفت...

رفتیم خط ،از بالای یه کوه بلند باید سرازیر می شدی تا به یک تپه برسی ، تپه در تصرف نیروهای خودی بود، بهش می گفتن چناره ، اما اطراف تپه تا چشم کار می کرد نیروهای عراقی بودن ، صدها تانگ و توپ تپه رو محاصره کرده بودن و شب و روز اون  رو می کوبیدن . لحظه ای نبود صدای انفجار گلوله های توپ و خمپاره و تانک به گوش نرسد ، یه روز غلامرضا اومد گفت حاجی وقت نماز ظهره، گفتم: می دونم ، گفت: منظورم اینه بیا نماز جماعت بخونیم، گفتم: حاج غلام مگه نمی بینی همه بچه ها ریز باران گلوله های خمپاره و تانکن. جرأت نداری سرت را بالا بگیری والا سرت رفته.

سنگرها هم که بخاطر اینکه در دید دشمن نباشن از ارتفاع کمی بر خوردارن ، نمی شه ، خطرناکه ، بچه ها جمع بشن احتمال آسیب بیشتره ، مصلحت نیست بچه ها یه جا جمع بشن ، گفت: حاج آقا از شما بعیده این همه تو منبرها راجع به نماز ظهر عاشورای امام حسین (ع) شنیده ایم مگر اونجا امنیت کامل برقرار بود که امام نمازجماعت خوند؟ مگه امام تیر باران نشد؟ دیگه حرفی نداشتم ،گفتم: اذان بگو بچه ها جمع بشن ،اذان گفته شد ، تو یکی از سنگرها جمع شدیم نماز جماعت را به صورت نشسته شروع کردیم صدای گلوله خمپاره و تانک یک لحظه هم قطع نمی شد که صدای غرغر هواپیماهای عراقی و بمباران منطقه هم به اون اضافه شد هر جوری بود نماز را تموم کردیم.

من برگشتم پشت خط ، هنور ساعاتی نگذشته بود که یکی اومد گفت : حاج آقا خبری دارم برات، گفتم : چه خبر ، گفت: غلام شهید شد، گفتم کدوم غلام؟ گفت: غلام نریمان – تازه فهمیدم رمز عشق و علاقه غلام به نماز جماعت اونهم زیر باران گلوله و اقتداء به نماز ظهر عاشورای امام حسین (ع) چی بود . او دعوت شده بود ، آسمانی شده بود و می خواست بانی یه نماز جماعت دیگه بشه ....

 



مسعود صفی یاری ::: دوشنبه 92/12/26::: ساعت 10:2 صبح نظرات دیگران: نظر